اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

سرلاک

خوشگلم برات سرلاک گندم با تکه های خرما خریدم.یه کوچولو میخوریش.عزیزم تو مهد میخوای چی بخوری از الان استرس هفته بعدو گرفتم.دوست دارم اندازه دنیا
26 شهريور 1392

اولین باری که واستادی و دست زدی.تولد امام رضا(ع)

امیرمحمد نازم وقتی میریم بیرون خیلی دوست داری پشت فرمان باشی و من خیلی سخت میتونم کنترلت کنم و حواست رو پرت کنم که هوس رانندگی نکنی...البته بابا همیشه تو رو پشت رول میذاره اما من ریسک نمی کنم. دیگه انقدر به مهر علاقه داری که مهر رو حتی از زیر پیشونییمون هم که شده به زور میکشی.حتی اگه تو روروئک باشی خودتو آویزون میکنی تا مهرو برداری و تستش کنی.امروزم ازم بالا رفتی واستادی دو تادست خوشگل زدی و بعد خودتو بهم گرفتی.خیلی دوست دارم.
26 شهريور 1392

علايق گل پسري

از علايق گل پسري ... همچنان موبايل بيچاره من رو مي خوره و البته اهنگاشرو مياره ... عشق دنبال جارو برقي راه افتادن عشق ماشين لباسشويي علاقه شديد شديد به ايستادن و از سر مبل تا ته مبل ها رو رفت و برگشت اونم با احتياط بالا که تا جاي پاشو پيدا نکنه قدم برنميداره علاقه به بالا رفتن ازمون و به خصوص کشيدن مويمن و خوردن کش سر مامانت شبا کماکان يک الي دو ميخوابه و موقع خواب همش پا ميشه و ميايسته و دوست نداره بخوابه.داداشيميگه اخه معلومه تاظهر که خوابه حالا خوابش نميبره. ..خوشگل پسر ما پريشب دندون بالاييش که از مدتها زير پوست معلوم بود بيرون اومد البته خيلي وقته که اذيت ميکنه و بالاخره چهار دندوني شد ...
20 شهريور 1392

خونه بابا بزرگ

عزيزم دلم واست تنگه.ديشب گير دادي که لامپ رو بهم بدين برم خونه بابابزرگ چراغ خوابشون رو روشن کنم.حالا از اون لامپاي گنده بود وقتي ديدي حرفتو گوش نداديمميگي شما که به حرفم گوش نميدين منم خونه بابابزرگ ميرم ديگه هم برنميگردم.همه لباساتو هم جمع کردي تو دو تا پلاستيک بزرگ و اخر شبي هم برديمت خونه بابابزرگ.اين قهر تا 2 شب ادامه داشت.
20 شهريور 1392

خوشگلم ده ماهگيت مبارک

روزهاي ما پر شده با شيرين کاري هاي جديد و نو به نو پسر عسلي ياد گرفتي با روروئکت بري توي اتاقا اينقدر ناز بلندش ميکني و از چارچوب ردش ميکني که نگو ياد گرفتي خودت بشيني و دوباره بخوابي کماکان ازلالايي متنفري
20 شهريور 1392

مهد

خوشگلم میخوام بذارمت مهد اما نه شیرخشک میخوری نه سرلاک موندم چیکار کنم.امیرحسین که همش خونه مامانی بود و خیالم راحت بود اما تو....مامانی عاشقتم.
20 شهريور 1392

اولين باري که ازبينيت خون اومد

سلام عزيز مامان امشب يه اتفاق بد افتاد.بابايي تو رو رو تختت گذاشت و انواع اسباب بازيا رو جلوت گذاشت و رفت وضو بگيره يه هويي گفتم نکنه خودتو ازروي تخت بندازي و داشتم ميومدم تو اتاق خواب که يه صداي وحشتناک و بهدم گريه پسرم.ماماني ميخواستي به لبه تخت بگيريبلند شي که افتاده بودي و متاسفانه کف انتاقم موکت بود بلندت کردم ازبينيت خون مياومد که با دستمال کاغذي پاکش کردم و همچنان گريه ميکردييه کوچولو شير خوردي و بابا تو رو از من گرفت و بردت توي اسانسور منم با برداشتن وسايلت و پستونک ازپله ها دويدم پايين.اونجا بابا گفت که بالا اوردي و برگشت دفترچه ات رو بياره.اما تو اين فاصله تو بغلم اروم شدي و خوابيدي.مي خواستيم بريم خونه خاله نرگس اما منصرف شديم و ...
20 شهريور 1392

ماما

خوشگل مامان سلام.عزيزم از وقتي ده ماهه شدي هرروز يه شاهکار جديد و متنوع روزاول شروع به گفنتن گاگا کردي و پشت بندش هم ددددد به داداشيميگم تو رو صدا ميزنه.روزبعد هم اميرحسيم داد زد مامان بيا ديگه اميرمحمد صدات ميزنه و بعله حالا ديگه گل پسري همش ميگه ماما ماما ماما و منم ذوق ميکنم و ميگم جان مامان و بعدشم ميچلونمت.و گاهي هم ميگي ب ب فدات بشه ماماني دوست دارم زياد.
20 شهريور 1392